ألیس الصبح بقریب

ألیس الصبح بقریب

"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"


الهی نصیرمان باش، تا بصیر گردیم بصیرمان کن، تا از مسیر بر نگردیم، و آزادمان کن تا اسیر نگردیم...

آخرین مطالب

۳۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

پیامبر خدا که درود خدا براو و خاندانش باد فرموده اند:

 سه چیز است که از آن ها براى امّت خود احساس خطر مى کنم:
1 . گمراهى، بعد از آن که هدایت و معرفت پیدا کرده باشند.
2 . گمراهى ها و لغزش هاى به وجود آمده از فتنه ها.
3 . مشتهیات شکم، و آرزوهاى نفسانى و شهوت پرستى.

بحارالا نوار: ج 10، ص 368، ح 15.



مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجدی بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد.

در راه مسجد، مرد به زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را تبدیل کرد و راهی مسجید شد.

در راه مسجید، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه مسجید دو بار به زمین افتادید.))، به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ

بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او

نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب تکان خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه مسجید دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به  مسجید مطمئن ساختم.

نتیجه داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد.


دنیا به عزای تو یتیمانه گریست

هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست

من کودک معصوم یتیمی دیدم

آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست . . .



پرسیدم : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟

کمی فکر کرد و گفت : دست ؛

با تعجب گفتم : چی ؟ دست ؟

گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداونده

و ادامه داد که : حب الدنیا راس کل خطیئه


گاهی فکر میکنیم باید کاری بزرگ و شایسته برای دوستان و کسانی که دوستشان داریم انجام دهیم؛ ولی چون در توانمان نیست ، از خود ناامید و دلخور میشویم . ولی باید به نکته ای توجه کرد :

باران بزرگترین و زیباترین هدیه آسمان به زمین است ولی از قطرات کوچک و ناچیز آب تشکیل شده است .

تکرار باران گونه ی محبت هایِ بسیار بسیار کوچک ما در حق عزیزانمان ، چیزی از یک شاهکارِ بسیار بسیار بزرگ کم ندارد ...


برخلاف آنچه که تصور می شود:

یاد امام حسین علیه السلام فقط مخصوص یک روز ، یک دهه و یک ماه نیست ...

یک زندگی، او را در قلب و ذهنت داشته باش ؛

بگذار پیام و عطر گل سرخی بی نظیر ، یک عمر معطرت کند ...

 


فاصله از بهشت تا به خشت، خوردن یک سیب بود ؛

و از اینجا تا بهشت؛  نخوردن صدها سیب ...

افسوس از سقوط ...

گناه را چه آشکار و چه پنهان ترک کنید؛ زیرا آنان که مرتکب گناه می شوند، به سزای اعمال خود خواهند رسید.

انعام/ 120

حرف از گناه که پیش می آمد، پیش خودم می گفتم من که گناهی نکرده ام. منظورم آن گناههای بزرگ است که خدا می گوید و اسمشان گناههای کبیره است. من که مرتکب آنها نشده ام. گناههای بزرگ را آدم بزرگها انجام می دهند. اما امروز آیه ای توی سورۀ« حجرات» خواندم که حسابی دلم را لرزاند.

خدایا تو گفتی:« ای کسانی که ایمان آورده اید، از گمان فراوان بپرهیزید؛ زیرا پاره ای از گمانها گناه است و در کارهای پنهان یکدیگر جستجو نکنید و غیبت یکدیگر را نکنید. آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟»

این آیه را که خواندم، یادم افتاد که بارها شده که من هم توی دلم احساسهای بدی نسبت به کسی داشته باشم و ندانم چرا.

شده که هزار جور فکر ناجور دربارۀ کسی کنم، اما نه چیزی شنیده باشم و نه چیزی دیده باشم. شده که بنشینم و پشت سر کسی تا آنجایی که می توانم بدگویی کنم. شده که...

گفتی که اینها گناه است؟ گفتی که مثل خوردن گوشت برادر مردۀ آدم است. مثالت چقدر واقعی و چقدر وحشتناک است.

برادر یعنی همخون آدم، یعنی عزیز، یعنی دوست داشتنی. چطور می شود چنین کار وحشتناکی کرد.

اما ما خیلی این کار را انجام داده ایم، بدون اینکه اصلاً متوجه باشیم و بفهمیم.

کاش زودتر این آیه را خوانده بودم.

خدایا از دست خودم دلخورم.

...

بدترین کاری که تا به حال انجام داده ای و واقعاً دلت می خواهد خدا تو را ببخشد چیست؟ ماجرا را با رمز بنویس؛ طوری که هیچ کس جز خدا نفهمد تو چه نوشته ای.


کسانی که عهد خدا و سوگندهای خود را به بهایی اندک می فروشند،در آخرت نصیبی ندارند . خداوند در روز قیامت نه با آنان سخن میگوید نه به آنان نگاه میکند و نه آنان را پاکیزه می سازد و عذابی دردناک خواهند داشت.

سوره مبارکه آل عمران:آیه شریفه ی 77


بعضی از آیه ها مرا حسابی به فکر فرو می برد.مثلا آیه هایی که در آن صحبت از خرید و فروش و داد ستد است؛خرید و فروش چیزهایی که ظاهرا خریدنی و فروختنی نیستند،مثل جان و مال،مثل سوگند،مثل آبات خدا و هدایت و گمراهی.مثلا خدایا!تو میگویی جان و مال مومنان را میخری و در عوض به آنها بهشت میدهی.

احساس میکنم همه ی زندگی یک جور معامله است و همه ی آدم ها،بدون اینکه حواسشان باشد در حال تجارتند.

شاید آدم های خوشبخت همان هایی هستند که چیزهای قیمتی را ارزان نمی فروشند و آدم های بدبخت، چیزهای باارزش را مفت و مجانی از دست می دهند.

بعضی ها خانه و زمین می فروشند،بعضی ها هم قلب و روح می فروشند و بعضی ها هم آبرو و انسانیت.همیشه هم موقع خرید و فروش شیطان از راه می رسد.چون دلال سابقه داری است.می آید تا همه چیز آدم ها را به ارزان ترین قیمت از آنها بخرد.او همیشه سر آدم ها کلاه می گذارد.

اما آنهایی که با دوستند،هیچ وقت گولش را نمی خوردند.آنها فقط با تو معامله می کنند؛چون تو بهترین خریداری.معامله با تو یک سود درست و حسابی است.این حرفی  است که خودت یادم داده ای.

حقیقتش خدا،من چیز قابل داری ندارم.فقط یک دل شکسته ی به درد نخور دارم.آن را هم می دهم به تو.فقط فراموش نکن:قلب فروخته شده،پس گرفته نمی شود!

خدایا!

مدتهاست که به شیطان فکر میکنم و اینکه چطوری می آید و لای زندگی آدمها می لولد.
او به همه چیز و به همه جا کار دارد.
و اگر کوچکترین فرصتی پیدا کند، حتما یک خرابکاری بزرگ میکند. دیروز در سوره "بقره" خواندم که گفته ای: "او شما را به  بدی و زشتی فرمان میدهد و میخواهد که درباره خدا چیزهایی بگویید که بدان آگاه نیستید."

راستش من خیلی وقتها متوجه نمیشوم که او چه جوری فرمان میدهد. او خیلی مرموز است. حدس میزنم او اول با آدم ها دوست میشود و بعد کاری میکند که آدمها بدون اینکه اصلا حواسشان باشد ، به حرفهای او گوش بدهند. گاهی از شیطان می ترسم. گاهی از او متنفر میشوم. گاهی از او لجم میگیرد. گاهی هم تصمیم میگیرم ندیده اش بگیرم.بعضی وقتها هم دلم میخواهد طوری اذیتش کنم که برود و دست از سر هر چی آدم است بردارد. اما بیشتر وقتها از خودم میپرسم: «این شیطان راستی راستی چه جور موجودی است؟
از کجا پیدایش شده؟
چه کاره است و توی این دنیا چه کار میکند؟
آمده فقط آدمها را از راه به در کند؟
آمده تا جاده جهنم را با ما صاف کند؟»

خدایـــــــــــــــــــــــا! کاشکی این یکی را دیگر خلق نمیکردی. اگر شیطان نبود، شاید گناهکاری هم نبود. شاید آن وقت همه چیز رو به راه بود.

....آیا هیچوقت به شیطان فکر کرده ای؟ آیا تا بحال شده که حضورش را احساس کنی؟ کی، کجا، چه جوری؟
آیا تا بحال به حرفهایش گوش داده ای و به دستور هایش عمل کرده ای؟