ألیس الصبح بقریب

ألیس الصبح بقریب

"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"


الهی نصیرمان باش، تا بصیر گردیم بصیرمان کن، تا از مسیر بر نگردیم، و آزادمان کن تا اسیر نگردیم...

آخرین مطالب

در دنیایی به این ناچسبی

در میان ازدحام پرهیاهوی آدم ها

چه می دانم، مثلن پشت یک چراغ قرمز صد ثانیه ای

درست وقتی داری دلت را از پنجره خیال پرت میکنی بیرون

ناگهان دستی می آید و شانه هایت را تکان می دهد که :

حواست هست داری در هوایی نفس می کشی که او نفس می کشد

حواست هست...

حواست هست ....

و من که هیچ وقت حواسم نبوده و نیست،

دارم فکر می کنم

عجب لذتی دارد در هوایی نفس بکشی که او نفس می کشد!



ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد.

اگر من ظرف باطنم آلوده باشد

این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم.

اول باید باطن را پاکیزه کنم.با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی،

غضب را در همین مجلس دفن کنی و بروی!

اگر بخواهیم از نعمت های باطنی بهره مند شویم

باید ظرف درونمان پاکیزه باشد

و ظرف درونمان وقتی پاک می شود که آلودگی ها را کم کنیم.


وقتی می پرسی·٠•● یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم ؟●•٠·

حـرفی نـدارم و انگار، لال میشوم، اما این بار از تــو می خواهم…

حتی اگر در کوچه های خاکی غرور، زمینگیر شده ام…

تـــو برایم، از آسمانِ آبیِ عشقت بگویی…

............*............*............

اى انسان!
چیست که تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته…


روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ؟

حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . . . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . . .

از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود .


اگر دیدی از خودت چیزی نداری و هر چه داری از خدا و اولیائش است آن وقت بفهم که هر کاری می خواهی آنها با تو بکنند باید خودت برای خودت بکنی. خودت خودت را ببخش. وقتی انسان فهمیده که این دستش مال خداست و خواست خدا بر سرش دست بکشد خودش بر سر خودش دست می کشد.


امام حسن مجتبی (ع) فرمود:
"خدا عبدش را در خلقش مخفی کرده است"،

یعنی قشنگ‌ها را مخفی کرده است؛
شما احتیاطاً به همه‌ی خلق احترام بگذار، سلام کن، شاید به عبدِ خدا برخورد کردی!!!


بچه هاے کوچک با دست و پایشان بازی مے کنند
ولے دلشان مرتــّب است
و همراهشان است .

اما بزرگ ها دست و پایشان خیلے منظّــم است
ولے دلشان بازے مے کند
و همراهشان نیست .

حاج محمد اسماعیل دولابی



قیمتت رو " نیت و عملت " مشخص میکنه؛

کربنی که بتونه سیاه کنه و بسوزونه، ذغال،

و کربنی که نور رو بتابونه و بدرخشه، الماسه ؛

بله قیمت گذاری آدمها بر روی خودشون و به دست خودشونه ...


پیامبر خدا که درود خدا براو و خاندانش باد فرموده اند:

 سه چیز است که از آن ها براى امّت خود احساس خطر مى کنم:
1 . گمراهى، بعد از آن که هدایت و معرفت پیدا کرده باشند.
2 . گمراهى ها و لغزش هاى به وجود آمده از فتنه ها.
3 . مشتهیات شکم، و آرزوهاى نفسانى و شهوت پرستى.

بحارالا نوار: ج 10، ص 368، ح 15.



مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجدی بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد.

در راه مسجد، مرد به زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را تبدیل کرد و راهی مسجید شد.

در راه مسجید، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه مسجید دو بار به زمین افتادید.))، به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ

بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او

نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب تکان خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه مسجید دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به  مسجید مطمئن ساختم.

نتیجه داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد.