ألیس الصبح بقریب

ألیس الصبح بقریب

"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"


الهی نصیرمان باش، تا بصیر گردیم بصیرمان کن، تا از مسیر بر نگردیم، و آزادمان کن تا اسیر نگردیم...

آخرین مطالب



اوست که شما را از خاک آفرید ، سپس از نطفه ، آن گاه از علقه ، سپس به صورت طفلى [از رحم مادران] بیرون مى‏آورد ، تا به کمال نیرومندى خود برسید

آن گاه سالخورده شوید ، و برخى از شما پیش از رسیدن به این مراحل قبض روح مى‏شوید

و [برخى زنده مى‏مانید] تا به آن مدتى که مقرّر است برسید به خاطر اینکه [درباره حق] تعقّل کنید»[غافر:67]


قال الصادق علیه السلام:

« لا ینبغی للمومن ان یجلس مجلسا یعصی الله فیه و لا یقدر علی تغییره »

امام صادق علیه السلام فرمودند:

« شایسته مومن نیست که در مجلسی بنشیند که در آن گناه می شود و او قادر به تغییر آن نیست »

الکافی ج 2 ص 278


روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.

جواب داد:

اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰

اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =۱۰۰۰

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر

هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت !


یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره‌ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک‌ترند و خدا دعایشان را زودتر استجابت می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به دو قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بردارد تا ببینند کدام زودتر به خواسته‌هایش می رسد.

نخستین چیزی که هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه‌ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف کرد. اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.

هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی کردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر کرد. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف بخشی که مرد اول قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.

بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذای بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در قسمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا کرد. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم که تنها ساکن آن جزیره دور افتاده بود ترک کند.

با خودش فکر می کرد که دیگری شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا که هیچ کدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود. هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید:

چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟ مرد اول پاسخ داد: نعمتها تنها برای خودم است چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم، دعاهای او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست.

آن صدا سرزنش کنان ادامه داد: تو اشتباه می کنی او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی!

مرد پرسید: به من بگو که او چه دعایی کرده که من باید بدهکارش باشم؟

او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود.


روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : چیزی از من بخواهید هر چه که باشد شما را خواهم داد
سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است .

 

و هر که آمد چیزی خواست یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .
 

 

 

دراین میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی نه آسمان و نه دریا ، تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت را به من بده .

و خدا کمی نور به او داد .

 

 

نام او کرم شب تاب شد .

 

 

خدا گفت : آن نوری که با خود دارد بزرگ است . حتی اگر به قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .

 

 

و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .

هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است .


دیروز غمگین بودم

امروز خوشحالم 

دیروز مشکلی داشتم 

امروز هنوز همان مشکل را دارم 

اما امروز نحوه نگاهم به آنرا 

تغییر داده ام …


آنچه لذت می بخشد الزاماً نیک نیست و آنچه ناخوشایند است یا دردناک، همیشه بد نیست.

نه این را بطلب و نه از آن دیگری روی گردان.

از هر آنچه خداوند پیش می آورد خرسند باش.

هر آنچه برای ما بخواهد:

بیماری یا سلامتی، سختی یا آسونی، فقر یا دارایی، بدنامی یا شهرت

همه برای ما بهترین است.


اصل خشم و غضب از آتش است

که زخم آن به دل می رسد

و نسبت آتش با شیطان است،

آنجا که گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(اعراف/ 12)

و کار آتش حرکت و ناآرامی است،

در حالی که کار گل و خاک سکون و آرامش است

و هر کس خشم بر او غالب شود،

نسبت و شباهت او با شیطان بیش از آدم است.

بسیاری از روابط شکست می خورند چون......

ظاهر آدم ها و مادیات تبدیل به اولویت شده نه شخصیت افراد...




دلم حرف‌های قطعی می‌خواهد

" حتماً " و " قطعاً " و " بی‌تردید " میان شک و تردید و ریسک و "نمی‌دانم"

این روزها، عجیب می‌چسبد...

یقین، میان ِ شک، حال آدم را عوض می‌کند.

یقین به " می‌شود " ، " درست می‌شود "، " خدا می‌بیند "

( چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بوده‌ای! / طه آیه 35 )، "

یقین به اینکه "خوبی‌ها گم نمی‌شود، برمی‌گردد"


شاید اگر بنشینم پای حرف‌هایش، بهتر می‌شود این حال ِ ناخوش.

نگرانی، شال و کلاه می‌کند و می‌رود از جانم.

نگرانی از "حالا چه می‌شود؟"

دل‌شوره فرداهای نیامده. 


مردى براى ابوذر غفارى نوشت ، چیزى از علم را به من هدیه کن .

ابوذر در پاسخ نوشت :

علم ، بسیار است ، ولى اگر بتوانى به آنکه دوستش ‍ دارى ، بدى نرسانى ،

چنین کارى را انجام بده که بهتر از علم است

او گفت : مگر کسى به چیزى که دوستش دارد بدى مى کند؟

ابوذر گفت : آرى ، تو جانت را از همه چیز بیشتر دوست دارى ،

وقتى که گناه کردى ، در حقیقت به جان خود بدى نموده اى

چرا که گناه براى انسان ، هم ضرر دنیوى دارد و هم ضرر اخرتى


داستان های اصول کافی -محمد محمدى اشتهاردى